نگر تا به چشم زرد خورشید اندر نظر نکنی... *

دربارة نامة «چریک راست» دیروز و «لیبرال چپ» امروز

مسعود فاتحی

 

دست فرخ نگهدار بار دیگر از آستین بیرون آمد و چیزی نوشت و کسی را به باد انتقاد گرفت. بر سر و کول هم زدن وامانده­های چپ، به خودی خود، چیز قابل توجهی نیست چرا که آنان در گذشتة خود هم از این مسائل زیاد داشته اند. اما آنچه مستحق پیگیری است آبروی چپ است به عنوان نیروی مدافع عدالت و زیست شرافتمندانة انسان.

فرخ نگهدار که مدت هاست در پشت صحنه (از جمله در مذاکرات گروهی از نیروهای طیف چپ اپوزیسیون با سلطنت طلبان) بیشتر حضور دارد تا در صحنه، هر از گاهی با نوشتن چیزی تداوم موضع اپوزیسیونی خود را اعلام می‌دارد. آخرین نوشتة او انتقاد از [...] بود به خاطر تعبیر بد از دیدگاه های «اکبر» و دیدگاه های «مهندس». با لحنی که نوشته داشت گمانم این سه تن - نگهدار و گنجی و سحابی - اگر نه فامیل که دست کم دستشان در یک کاسه باشد!

به هر حال، نگارنده نه جانبدار «مهندس» است و نه دوستدار «اکبر» (از هر نوعش - گنجی، هاشمی، و...) و نه همسو با «فرخ» و روابط میان آنها هم تا آنجا که به ضرر منافع ملی و مردمی ایران نباشد به ما مربوط نیست. با هم خوش باشند. و البته این نوشته ربطی به آقای [...] که مورد انتقاد نگهدار قرار گرفته هم ندارد. او خود به دفاع از خود تواناتر از من است. آنچه مرا ترغیب به نوشتن این سطور کرد دقیقاً استنباطی بود که از وجه مشترک این سه تنِ جدامانده از هم به ذهنم خطور کرد. اگر دقت کنیم می بینیم که این هر سه در سیر فعالیت های خود دچار انحراف شده اند: توجه به سابقة نگهدار و رفتار کنونی اش نشان می دهد که به فکر حقوق بازنشستگی است و حق هم دارد در این وانفسا. اما حق ندارد در کسوت یک نیروی چپ و یا جنبش فدایی موضع راست بگیرد. او دیگر از این طایفه نیست و در بهترین حالت یک جمهوریخواه لیبرال دمکرات است! او اکنون ساده انگارانه می خواهد دیگران را قانع کند که کمک بیگانگان به برپایی دمکراسی در ایران از سر خیرخواهی است و اصلاً بدون چنین کمکی امکان تغییر اضاع وجود ندارد.  

 

 

 

همینطور اکبر گنجی که از سلک پاسداری درآمده و خود را در مقام تئوریسین پروژة دمکراسی­سازی در ایران به کارفرمایی آمریکا قرار داد و اینک مانند سیاحان دو قرن پیش گرد جهان همی گردد به دنبال جایزه و ... . او نیز نمایندة مردم ایران نیست که از جانب آنها از بیگانگان کمک گدایی کند. او نمایندة مردم ایران نیست و حق ندارد از جانب آنها سخن بگوید و همانطور که خودش و همفکرانش در جبهة اصلاح طلبان داخل کشور بارها وبارها گفته اند در این دوره نیازی به قهرمان نیست. مردم خود می دانند چه باید بکنند و به موقع اقدام خواهند کرد و البته بی نیاز از کمک بیگانه.

و اما جناب «مهندس». او در داخل ایران یا زندانی می شود تا توبه نامه بنویسد و آزاد شود یا آزاد است تا حرف بزند و زندانی شود! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. اگر چنین کسی را توان نجات دادن کسی بود، اول خود را از این دور مسخره باید نجات می داد. او هنوز تکلیفش را با ملی گرایی، مذهب گرایی و جمهوری اسلامی روشن نکرده و بعید می دانم اصلاً به این چیزها فکر کند. او هم حق ندارد قبل از آنکه تکلیف خود را معلوم نکرده، برای کسی تعیین تکلیف کند. ملت نیازی به این امر کردن به مصدق پرستی ندارد.

من در اینجا سه گرایش موذی و خطرناک انحراف را می بینم: انحراف از آرمان های چپ به بهانة واقع بینی (در این زمینه حرف بسیار است و تنها به این بسنده کنم که هیچ منافاتی میان آرمان داشتن و واقع گرا بودن وجود ندارد و این آقایان که مدام آرمانگرایی را نفی می کنند نمی دانند که دارند هر گونه فعالیت سیاسی و اجتماعی را تهی از مفهوم کرده و به سطح یک عمل ذوقی و یا مکانیکی تقلیل می دهند؛ و شاید هم آگاهانه ای چنین می کنند؟!)؛ انحراف اذهان مردم از خواسته های اساسی و بجا؛ انحراف جنبش های اجتماعی از حرکت در مسیر درست.

بهتر است انقلابیون سابق و لیبرال های پروغرب لاحق دست از سر جنبش خودجوش مردم ایران بردارند و در خلوت خود یا شعر احساس برانگیز سپهری بخوانند و زیرباران هر کار می خواهند بکنند یا تور دور دنیایشان را کامل کنند و جایزه های نقدی و جنسی دریافت نمایند یا در باغات باقیماندة شمیران روی صندلی راحتی خود لم بدهند و آب زرشک اعلا نوش کنند. اینان را توان درنگریستن در واقعیت نیست.


 

* سطری از شعری از شاملو

 

 

 


 



 

© Copyright 2007-2018 Political Articles. All rights reserved