تبارشناسی ایدئولوژی گروه بوش، راست جدید
آمریکا
يكشنبه، 6 اسفند 1385
مرجایی، فرید
خلاصه
این متن به لحاظ شناخت اجزای حاکمیت آمریکا و تاثیری که در
منطقه خاورمیانه و ایران میگذارد، حائز اهمیت است. این مقاله
درباره یکی از نیروهای حاکم در آمریکا به نام راست جدید یا
نئوکان میباشد. نئوکان یا دست راستی، یک شبکه سیاسی ـ اجتماعی
بوده که در مطبوعات و محافل فکری و فرهنگی نفوذ زیادی دارد.
این گروه در تلاشند از واقعه یازده سپتامبر به نفع خود بهره
ببرند. تشکیلات نئوکان بر سیاست خارجی استوار بوده و شعار آن
صلح از دیدگاه سلطه صهیونیست از طریق استفاده از سلطه آمریکا
بوده است. نئوکانها میخواهند شرق را در برابر مدرنیته آمریکا
قرار دهند و آمریکا را علیه مسلمانان بسیج کنند.
پیشگفتار
با آوردن عوامل جدید توسط آقای بوش و آقای چنی به وزارت دفاع و
پنتاگون، آنهم در بحران فضای سیاسی، این پرسش مطرح میشود که
آیا قدرت وزارت دفاع بر وزارت خارجه درباره سیاست خاورمیانهای
آمریکا و همچنین دیگر قراردادهای بینالمللی (هستهای) فزونی
گرفته است؟
خبرنگار روزنامه واشنگتن پست در وزارت دفاع، طی مقالهای نوشت:
«بخش نظامی و پایدار پنتاگون با توجه به تجربه خود در جنگ
ویتنام، نیک میدانند جنگی که پشتوانه مردمی نداشته باشد،
پیروز نخواهد گشت.» اینها به رهبری سیاسی ـ تحمیلی وزارت دفاع
هشدار میدهند جنگی را راه نیندازید که تبعات و عواقب آن را
نمیدانید و هدف آن برایتان مشخص نیست و این یکی از تضادهای
جدی درون وزارت دفاع میباشد.
در آمریکا بعد از تراژدی یازدهم سپتامبر، یک کنجاوی خودجوش و
گفتمان عمومی رخ داد که میخواست از جریان فقهی، فرهنگی و
سیاسی اسلام رمزگشایی کرده و آگاه شود؛ به طوری که فروش
کتابهای اسلامی به سرعت افزایش یافت و سخنرانیهای آموزشی
برای شناخت اسلام ترتیب داده شد. ناگهان به موازات این جریان،
حرکت منظورمندی اتفاق افتاد و ادبیاتی ظهور کرد که هدفش شرق
ناشناسی، دورسازی و غریبسازی شرق و اسلام بود.
در حاشیه قدرت و اطلاعات و در رابطه با منطقه خلیجفارس، این
استنباط وجود داشت که شاید یک کابینه جمهوریخواه به خاطر
روابط خوبش با شرکتهای فراملیتی نفت و کشورهای نفت خیزی چون
ایران و عربستان، بهتر میتوانست فضای پراگماتیستی برای حل
مسائل خاورمیانه ایجاد کند.
شعار نئوکانها تنها این نیست که بگویند «اسرائیل یهود مدرن
است»، بلکه میخواهند شرق را در برابر مدرنیته آمریکا قرار
دهند و بگویند که مسلمانها با تمدن و جامعه آمریکا مساله
دارند و به این ترتیب آمریکاییها را علیه مسلمانها بسیج
کنند.
مهندس فرید مرجایی در سال
۱۳۳۷
در تهران متولد شد. بخشی از تحصیلات دبیرستانی خود را در ایران
گذارند. دوره کارشناسی در رشته علوم اجتماعی و کارشناسی ارشد
در رشته مهندسی برنامهریزی شهری را در آمریکا و کانادا به
پایان رساند. وی قبل از انقلاب در زمان دانشجویی در انجمن
اسلامی و حزب مردم ایران فعال بوده است. ایشان، خواهرزاده
مرحوم دکتر محمد نخشب و متعلق به جناح اسلامی ـ چپ نهضت ملی
ایران میباشد. یکی از مشغولیات فعلی ایشان کار روی تاریخچه
نهضت خداپرستان سوسیالیست در ایران است. در زمینه امور
بینالملل، تحقیقات و کارشناسیهای ایشان عمدتا در رابطه با
آمریکا، فلسطین و جهان سوم میباشد. وی مدتی نیز در شورای
مرکزی حزب نئودموکرات شهر تورنتو در کانادا فعالیت داشته است.
مقاله حاضر در مجله زدz
(ماه می
۲۰۰۲)
به مدیریت گروه نوام چامسکی در آمریکا منتشر شده است. از آنجا
که اصل مقاله از ظرافت خاص ادبی برخوردار بود، به نظر رسید که
ترجمه لغت به لغت آن تبدیل به متن فشرده و سنگینی خواهد شد که
فهم آن برای عموم میسر نمیشود. بنابراین از آنجا که
خوشبختانه نویسنده مقاله در ایران حضور داشت، بر آن شدیم که از
ایشان خواهش کنیم تا درباره هر فرازی از مقاله توضیحات
کاملتری بدهد. مقاله حاضر به لحاظ شناخت اجزای حاکمیت آمریکا
و تاثیری که در منطقه خاورمیانه و ایران میگذارد، اهمیت
فوقالعادهای دارد. امیدواریم این مقاله مقدمهای باشد تا
خوانندگان روی یکی از نیروهای حاکم در آمریکا که به «راست
جدید» معروف شده، تامل بیشتری بنمایند.
وقتی آقای بوش گزارش سالیانه خود را از چگونگی اوضاع کشور در
محل کنگره (State of the Union)
ادامه داد، در آن کنفرانس مساله محور شیطانی سه کشور عراق، کره
و ایران را مطرح کرد. سخنرانی او در پاسخ به فضای اضطراب بعد
از یازدهم سپتامبر
۲۰۰۱
ایراد شده بود.
طرح محور شیطانی، بسیاری از محققین، خاورمیانه شناسان و
سیاستگذاران را متعجب کرد. زبان شناسی و عبارت شناسی «محور
شرارت» حیرت همه را برانگیخت. دوستی به من پیشنهاد کرد در این
مورد مقالهای بنویسم. وقتی به عمق قضیه توجه کردم، اطلاعات
بهتر و بیشتری کسب شد و به شبکه اندیشهای ـ سیاسی و شبکه
مطبوعاتی گروه «راست جدید» یا «نئوکان» [۱]
پی بردم و این اطلاعات منجر به تحقیق مفصلی شد.
در فرهنگ روشنفکران آمریکایی، «راست جدید» علاوه بر اینکه یک
طیف راست به حساب میآید، از یک تشکیلات و شبکه تعمدی نیز
برخوردار است. آنها افراد ویژهای هستند که در دهههای
۶۰
و
۷۰
دور هم جمع میشدند. توضیح اینکه مجله زد(z) مجله گروه نوام چامسکی و ادوارد هرمن (Herman)
میباشد؛ که اندیشههای سوسیالیست ـ آنارشیست خود را در
انتشارات «ساوس اند پرس» [۲]
منعکس میکنند. گروه بوش از عبارات دشمنسازی، شیطانسازی و
ایجاد فضای فرهنگی برای بسیج علیه دشمن خارجی استفاده کرد؛
چیزی شبیه توهم سرخ (red
fobia)
منتها کمی خفیفتر.
«شبکه ناشناخته» و ارتباط آن با ایران
مقاله با نقل قولی از آقای لئونتی هدار [۳]
شروع میشود که خبرنگار لیبرال روزنامه اورشلیم پست (Jerusalem
Post)
اسرائیل در سازمان ملل میباشد:
«اگر انسانی در سال
۱۹۸۵
از کره ماه به سازمان ملل میآمد و از جایی خبر نداشت، نمی
دانست که کرک پاتریک [۴]
نماینده اسرائیل است یا نتانیاهو نماینده آمریکا یا کدام متعلق
به کجا؟» طنز این خبرنگار نشان میدهد که تا چه اندازه آمریکا
حامی اسرائیل بوده است.
به راستی در پس عبارت محور شرارت چه عنصری نهفته است که همه
متفکران، جامعه مطبوعات و محققان را متعجب کرده است؟ آیا این
یک اتفاق ساده بود یا این که فضای جدید سیاست خارجی
آمریکارانشان میداد؟ با آوردن این عوامل جدید توسط آقای بوش و
آقای چنی به وزارت دفاع و پنتاگون، آنهم در بحران فضای سیاسی،
این پرسش مطرح میشود که آیا قدرت وزارت دفاع بر وزارت خارجه
درباره سیاست خاورمیانهای آمریکا و همچنین دیگر قراردادهای
بینالمللی (هستهای) فزونی گرفته است؟ آیا طراحی و برگزاری
سیاست خارجی آمریکا از فرایند باز و شفافی برخوردار است که
بیشتر شهروندان آمریکایی به آن دسترسی داشته و آن را درک کنند؟
آیا سیاست خارجی آمریکا یکپارچه است و یا این که در بازار
تضارب افکار مختلف، بوروکراسی آمریکا به جهت خاصی کشیده
میشود؟ آیا معماران و کارشناسان سیاست خارجی یک جمع یکپارچه
هستند؟ آیا ایدئولوژی و افکار فوقالعاده قوی این گروه نقشی در
این کنش و فرآیند سیاستگذاری جدید دارد؟ آیا این ایدئولوژی
هزینهای برای استراتژی دراز مدت سیاست خارجی آمریکا ایجاد
نخواهد کرد؟
در حاشیه قدرت و اطلاعات و در رابطه با منطقه خلیجفارس، این
استنباط وجود داشت که شاید یک کابینه جمهوریخواه به خاطر
روابط خوبش با شرکتهای فراملیتی نفت و کشورهای نفت خیزی چون
ایران و عربستان، بهتر میتوانست فضای پراگماتیستی برای حل
مسائل خاورمیانهای ایجاد کند. مساله نه به سادگی یک خط
مستقیم، بلکه منحنی پیچیدهای است.
در واقع از زمان حرکت دست راستی «فکری ـ محافظهکاری» ریگان [۵]، حاکمیت آمریکا آبستن نیروی منسجم و دقیقی بود که نئوکان نام
گرفت. این پدیده نه فقط یک جریان فکری، بلکه یک شبکه سیاسی ـ
اجتماعی بود که در مطبوعات و محافل فکری و فرهنگی نفوذ زیادی
داشت. نخبگان واشنگتن از این حرکت سیاسی آگاه هستند، ولی عموم
مردم از این شبکه چندان اطلاعی ندارند. این جریان سیاسی ـ
تشکیلاتی، به سان تار عنکبوت متراکمی است؛ به این معنا که
وابستهها و زیر مجموعه آن در قلمروهای مختلف سیاسی ـ اجتماعی
حضور فعال دارند.
زمینه تقویت راست افراطی
به طور کلی گروههای راست افراطی تلاش داشتند واقعه یازدهم
سپتامبر را به نفع خود مصادره کرده و آن را بهانهای برای تحقق
برنامههایشان در سیاست داخلی و خارجی قرار دهند. در حالی که
در بدو امر، دولت آمریکا ـ به خصوص وزارت خارجه ـ هدف را
مبارزه با عاملان یازدهم سپتامبر و به طور خاص انهدام شبکه
القاعده قرار داد، در عین حال مشاورین راست با استفاده از فضای
مضطرب و نگران آمریکاییها اهداف دیگری را به آن اضافه کردند.
احساس عمومی این بود که مشاورینی که بوش و چنی به وزارت دفاع و
شورای امنیت ملی آورده بودند، اهداف و مطالبات دست راستی
اسرائیلی را به هدف اعلام شده توسط وزارت خارجه، بیفزایند.
نگاهی گذرا به دیدگاههای این مشاورین نشان میدهد که اینها،
هم از نظر ایدئولوژیک و هم به لحاظ ترکیب تشکیلاتی به جریان
نئوکان نزدیک میباشند. گردهمایی این تشکیلات یک تصادف ساده
نبوده و به لحاظ تاریخی و اصولی از شروع این جریان در دهه
۶۰
اینها روی سیاست خارجی متمرکز شدند، شعار آنها \"صلح از
دیدگاه سلطه صهیونیستها، منتها از طریق استفاده از سلطه
آمریکا بود.
یکی از فعالان سازمان نئوکان، آقای مایکل لدین (Michael
Ledeen) است که کرسی آزادی (Freedom
Chair)
را در موسسه دست راستی تحقیقاتی (American
Enterprise Insitute)
دارا میباشد. مایکل لدین، در کابینه ریگان یکی از مشاوران
الیور نورث (Oliver
North) در شورای امنیت ملی آمریکا بود، که در قضیه ایران کنترا نیز
مدتی تحت بازجویی قرار گرفته بود. او در سال گذشته در ستون
مطبوعاتیاش در مقالهای در نشنال ریویو (National Review)
در هشت مارس
۲۰۰۱ با عنوان «زمان آن رسیده که از جریان کلینتون پاکسازی شود»
نوشت: «دیوانههای زیست محیطی و نازی، فمینیست را کنار
بگذارید. [۶]
میراث کلینتون و افراد آن را در وزارت خارجه و شورای امنیت ملی
آمریکا پاکسازی کنید.» در واقع او در ستون مطبوعاتیاش سعی
داشت به بوش خط بدهد. برای چندین ماه بعد از تراژدی یازدهم
سپتامبر بین وزارت خارجه از یک طرف، مشاوران بوش و چنی در
وزارت دفاع و شورای امنیت ملی آمریکا از طرف دیگر، اختلاف بود.
در رهبری سیاسی و غیر نظامی که بوش به وزارت دفاع تحمیل کرد،
عقابهایی دست راستی هستند؛ مانند پال ولفو ویتز، (Paul
Wolfowitz)
معاون وزارت دفاع، داگلاس فیس، (Douglas
Feith)
معاون سیاستگذاری وزارت دفاع، ریچارد پرل (Richard
Pearle)
رئیس هیات مشاورین وزارت دفاع، که از نظر قانونی خارج از وزارت
دفاع بود ولی دقیقا با آنها کار میکنند.
خبرنگار روزنامه واشنگتن پست در وزارت دفاع، طی مقالهای نوشت:
«بخش نظامی و پایدار پنتاگون با توجه به تجربه خود در جنگ
ویتنام نیک میدانند جنگی که پشتوانه مردمی نداشته باشد، پیروز
نخواهد گشت.» اینها به رهبری سیاسی ـ تحمیلی وزارت دفاع هشدار
میدهند، «جنگی را راه نیندازید که پیامدهای آن را نمیدانید و
هدف آن برایتان مشخص نیست» و این از تضادهای جدی درون وزارت
دفاع میباشد. سوی دیگر اختلاف با رهبری وزارت دفاع، وزارت
خارجه یعنی آقای کالین پاول (Colin
Powell) و دستیارانش میباشند که عبارتند از ریچارد آرمیتاژ، (Richard
Armitage) معاون وزارت خارجه، ریچارد هس (Richard
Haas)
رئیس برنامهریزی سیاستگذاری وزارت خارجه و بخش خاور نزدیک
وزارت خارجه؛ اینها گروه کارشناسانی هستند که پس از سالها
مطالعه، بر مسائل خاورمیانه اشراف دارند. بنابراین رامسفیلد و
گروه وزارت دفاع اینها را «نرم» میدانند. در واقع دفتر
مطالعات وزارت خارجه دید جهانیتر و منطقهایتری دارد. در
قضیه
۲+۶
افغانستان، همین گروه بودند که در بن با ایران علیه طالبان از
نزدیک با هماهنگی کار میکردند و امیدوار بودند که این، نقطه
آغازی برای تجدید روابط با ایران شود.
کارشناسان، خاورمیانهشناسان و مشاوران زیادی چون گریسیک (Gary Sick)
ـ که هم اکنون مدیر موسسه مطالعات خاورمیانهای و در زمان
ریگان و کارتر عضو شورای امنیت آمریکا بوده است ـ بیان آقای
بوش درباره محور شیطانی را هدفمند و دارای منظور خاص میدانند.
وی این گونه تفسیر میکند که در این تضاد نیروی وزارت دفاع بر
وزارت خارجه قرار میگیرد. [۷]
بوش همزمان با رویداد هجدهم تیر
۱۳۸۱
در ایران، بیانیهای داد تا جریان سیاسی ایران را بحرانی کند.
اما برخی تحلیلگران تصور کردند که این علامت مثبتی است و
میخواستند بگویند که این بیانیه از بیانیه قبلی یعنی «طرح
محور شرارت» بهتر است. در واقع اینها میخواستند انتظارات
ذهنی خود را به بیانیه عینی بوش تحمیل کنند، ولی بوش چنین حرفی
را نزده بود. مشاوران بوش در مقاله واشنگتن پست نوشتند: «ما
میخواستیم با این بیانیه بوش کاری کنیم تا اختلاف بین اصلاح
طلبان و محافظهکاران ایران افزایش یابد.» بیانیه بوش از جانب
وزارت خارجه نبود، بلکه از کاخ سفید و شورای عالی امنیت بود،
بر خلاف آنچه بعضی تحلیلگران ایرانی تصور کرده و انعکاس داده
بودند.
جای تعجب نیست؛ آقای دیوید فرام (David
Frum)
کانادایی، نویسنده سخنرانیهای بوش که عبارت شرارت را در
سخنرانی گنجانده بود، خود یکی از عناصر تشکیلات نئوکان
میباشد. همه میدانند هفته نامه او یعنی ویکلی استاندارد (Weeekly Standard)
از نشریات راست جدید یا نئوکان است. [۸]
بنابراین، اهداف مطالبات نویسنده آن بیانیه، فراتر از انهدام
شبکه القاعده بود. در حقیقت نکته مهم دیگر که استنباط میشود،
حمایت گروه بوش از برنامه جنگ ستارگان است، که در زمان
کلینتون، به دلیل هزینههای هنگفت و ناکارایی به کناری گذاشته
شد. گروه بوش به بستر سازی نیاز داشتند تا برنامه جنگ ستارگان
را موجه جلوه دهند و به همین منظور بود که شیطان سازی و دشمن
تراشی کردند و کشورهای سرکش و محور شیطانی را مطرح نمودند.
گفتند این کشورها امکانات هستهای دارند و ما بایستی یک چتر
دفاعی موشکی در برابر آنان درست کنیم. پیشنهاد گروه بوش آن قدر
مشروعیت نداشت که هزینه آن پروژه را تامین کند. بنابراین به
زمینه سازی مردمی نیاز بود تا مردم را به پرداخت آن هزینهها
متقاعد کنند. بعد از تراژدی یازدهم سپتامبر این حق به وجود آمد
تا مجرمان و عاملان به مجازات برسند. اما ملاحظه میکنیم که
سخنرانی بوش در کنگره، پارادایم را عوض کرد و سیاست بینالمللی
جدیدی را مطرح نمود که در برگیرنده مطالبات راست اسرائیلی نظیر
مطرح کردن مساله سلاح کشتار جمعی در آن سه کشور و حمایت ایران
از حماس و حزب الله لبنان بود. در واقع مطالبات راست اسرائیلی،
مطالبات جدید آمریکا شد.
ارتباط تراژدی یازدهم سپتامبر با مساله افزایش سلاح کشتار جمعی
در این کشورها برای خیلی از خاورمیانهشناسان، رابطهای عقلانی
و منطقی به نظر نمیرسید؛ چرا که تغییر فاز، بسیار فاحش و دفعی
بود. به خصوص در مورد ایران؛ زیرا دولت ایران مدعی است که
همیشه برای بازرسی مقامات بینالمللی آماده است. به علاوه آقای
گری سیک در مقالهاش با آقای زالمای خلیلزاد (Zalmay
Khalilzad)
رئیس کمیته خاور دور و خاور نزدیک شورای امنیت آمریکا، اختلاف
دارد. زالمای خلیلزاد مدعی شده بود که ایران دولت افغانستان
را بیثبات میکند، ولی گری سیک چنین اعتقادی ندارد.
عبارت محور شیطانی، محققان و سیاست گذاران را دچار گیجیای
کرده بود که پیشبینی نمیکردند عواقب و پیامدهای آن، چه
تاثیری بر سیاستهای درونی ایران میتواند داشته باشد. این
میتواند جنبش اصلاح طلب خاتمی را تضعیف کند. بنابراین ممکن
است ادامه حیات خاتمی برای تشکل جدید نئوکان مطلوب نباشد.
پاتریک کلاسون (Patrich Clawson)
از محققان و عوامل سیاسی در آمریکا که در حقیقت رئیس قسمت
پژوهش موسسه واشنگتن برای مطالعات راهبردی خاور نزدیک [۹]
معروف به ستون پنجم اسرائیل میباشد، ادعا میکند که مسائل
داخلی ایران برای آقای بوش اهمیتی ندارد، بلکه او میخواهد به
دنیا هشدار بدهد که رهبران ایران باید خط مشی خود را عوض کنند
و این را تهدیدی برای ایران میداند و یا حداقل میخواهد در
مطبوعات این گونه جلوه بدهد. در واقع با مطالعه موضع آمریکا در
برابر سلاح کشتار جمعی، به این نتیجه میرسیم که شاید
سختافزارها برای آمریکا چندان مهم نباشند، بلکه آنچه اهمیت
بیشتری دارد، جهتگیری سیاسی رژیم ایران است. داشتن یا نداشتن
و یا مقدار سلاح هستهای برای سیاست خارجی جدید آمریکا، ممکن
است آن قدر مهم نباشد، بلکه مهمتر، جهتگیری سیاسی یک کشور
جهان سوم در راستای توافق با سیاستهای خارجی آمریکاست.
عناصر تشکیلاتی نئوکان که با سازمانهای تحقیقاتی دست راستی
آمریکا کار میکنند، امکانات مساعد بسیاری در بیان محور شیطانی
برای خودشان دیدهاند و در نوشتههایشان از آن بیانیه ارزیابی
مثبتی دارند و پس از آن بود که انتقادات آشکاری به وزیر خارجه
پاول نمودند. چه قبل و چه بعد از سخنرانی بوش، آقای ویلیام
کریستول (William Kristol)
طی سرمقالههایی در هفتهنامه ویکلی استاندارد، به طور شفاف و
بدون تعارف به جهتگیری آقای پاول حمله کرد. مایکل لدین در
مقالهای در نشنال ریویو چهار مارس
۲۰۰۲
با عنوان «ایران و محور شرارت» انتقادی شدید به پاول کرد و
نوشت که پاول به اندازه کافی رفتار خصمانه نسبت به ایران
ندارد.
همچنین آقای رائول مارک گرکت (Reuel
Marc Gerecht)
متعلق به موسسه تحقیقات راهبردی آمریکا در هفتهنامه ویکلی
استاندارد به موضع پراگماتیستی پاول انتقاد کرده و غیر مستقیم
به اینها میگوید: «بعد از تراژدی سپتامبر، مسامحه با جهان
اسلام کار درستی نیست».[۱۰]
منظور او این است که چرا محققان وزارت خارجه روش خود را تغییر
نداده و برخورد ایدئولوژیک نمیکنند. شکایت او این است که چرا
هنوز در نهادهای رسمی، مسامحه وجود دارد. همین نویسنده یعنی
آقای گرکت که هفت سال نیز عضو سیاC.I.A
و مامور جذب نیرو در ایران و استانبول بوده، در مقالهاش فراتر
رفته، هفتهنامه لوموند دیپلماتیک (Le
Monde Diplomatic ) و همچنین بخش خاور نزدیک وزارت خارجه را مسخره کرده
و آنها را متهم میکند که موضعشان در برابر بیانیه بوش دست
کمی از بیانات حجتالاسلام مهدی کروبی، رئیس مجلس ایران،
نداشت. چرا که کروبی نیز از نسبت دادن «محور شرارت» تعجب و
انتقاد کرد. این نویسنده که از نئوکانهاست، براساس همان منطق
و احساسش از بیانیه بوش مینویسد: «تا رژیم ایران سقوط نکند،
این تشنگی و عطش برای کشتار سلاحهای جمعی از بین نخواهد رفت.»
این نتیجهگیری در واقع موضع و بیانیه نئوکان است که رژیم
ایران را اصلاح ناپذیر دانسته و معتقد است باید سرنگون شود. در
این تحلیل نادرست و گیج کننده، آقای گرکت این پیش فرض که حتی
اگر یک دولت لائیک در ایران حاکم شود ـ در مقایسه با یک دولت
دموکراتیک اسلامی ـ آنها به طور قطع خواهان این نیستند که با
عوامل آمریکا در منطقه (اسرائیل، ترکیه و پاکستان) برابری
تسلیحاتی داشته باشند؛ یعنی با جزمیت خاصی از هم اکنون برای
دولت احتمالی آینده لائیک تعیین تکلیف کرده و خط و نشان
میکشد!
مجله انگلیسی اکونومیست (Economist)
نظری در مورد آقای پال ولفو ویتز (Wolfowitz)
مرد شماره دو پنتاگون ارائه کرده است و مینویسد: «وی هیجان و
علاقه زیادی برای تعویض دولتهای بعضی کشورها دارد». در آن
مقاله، رد پا و اثر انگشت آقای ولفو ویتز را در بیانیه بوش
نشان میدهد. از زمانی که زبانشناسی و عبارت «محور شرارت» بر
سر زبانها افتاده و به اصطلاح خطر دولتهای سرکش مطرح گردید،
«راست جدید» سعی کرده روانشناسی اضطراب را به وجود آورد تا به
مقاصدی برسد، به عنوان مثال این که بتواند هزینه و بودجه وزارت
دفاع را بالا ببرد. همین امسال بودجه پنتاگون به شدت افزایش
یافت و برنامه جنگ ستارگان که در واقع از اهمیت افتاده بود و
غیر عملی به نظر میرسید، دوباره در صدر جدول اولویتها قرار
گرفت.
چگونگی پیدایش و ساختار شکنی جریان نئوکانها
به قول هدار (Hadar)
خبرنگار اورشلیم پست؛ شخصیتهای جریان نئوکان بعضا کسانی
هستند که در نوجوانی تروتسکیست بودند؛ افرادی مثل اروین
کریستول (Irving Kristol)
که گاه مقالاتی در روزنامه وال استریت ژورنال (Wall Street Journal)
دارد، آقای نورمن پودهورتز (Norman Podhoretz)
که اکنون سردبیر مجله کامنتری (Commentary)
است، این مجله یکی از پایگاههای قوی جریان نئوکانهاست. یکی
دیگر از افرادی که در پیدایش این جریان موثر بود، از فعالان
حزب دموکراتیک، بن واتنبرگ (Ben
Watenberg)
بوده است و همچنین خانم میج دکتر (Midge Doctor)
همسر آقای پود هورتز (Podhortez)
که حدود پانزده سال پیش با رونالد رامسفیلد کمیته دیگری به نام
«کمیته برای جهان آزاد» (Committee for the Free World)
را تاسیس کرد. به این هسته مرکزی، نئوکانها و دیگری طرفداران
جنگ سرد و اسرائیل هم محلق شدند. مانند سناتور دانیال پاتریک
موین هن (Daniel
Patrick Moynihan)
از نیویورک، جین کرک پاتریک (Jean
Kirkpatrick)
والت و یوجین راستو (Walt and Eugene Rostow)
که دو برادر بودند. ریچارد پرل (Richard Pearle)
الیوت ابرمز (Eliot
Abrams)
داماد پود هورتز، کنت آدلمن (Kennth
Adelman)
و مکس کامپلمن(Max
Kampelman) که این دو، کارمندان سناتور هامفری (Humphrey)
بودند. مایکل لدین (Michael Ledeen)
را هم نباید فراموش کرد؛ اینها جزو گروه بوش ـ چنی و از
بازماندگان دوره کابینه ریگان هستند. بنابراین به قول هدار
«اسرائیل برای نئوکانها به لحاظ ایدئولوژیک یک محور مرکزی شد»
و شعار محوری و اصلی آنها این شد که «تنها آمریکایی که به
لحاظ نظامی قوی، آماده، تهاجمی و در عین حال مداخلهگر باشد،
میتواند از اهداف اسرائیل حمایت کرده و موجودیت آنرا تضمین
کند.»
فضای دهه
۶۰ یعنی
حقوق بشر و عدالت اجتماعی، تا اندازهای بر روی مواضع حزب
دموکرات تاثیر گذاشت، که این فضای حق طلبی و عدالت در تثبیت
خودمختاری جهان سوم و شاید فلسطینیها موثر واقع شد. در این
مقطع، جنگ ویتنام از منظر اخلاقی و انسانی مورد انتقاد قرار
گرفت. در سال
۱۹۷۲
وقتی که جورج مک گاورن (Geroge
McGovern)
که در واقع نماینده نیروهای لیبرال و ضد جنگ ویتنام در حزب
دموکرات بود، برنده شد، هسته مرکزی نئوکانها در حزب دموکرات،
رقیب او هنری جکسون (Henry
Jackson)
را علم کردند و بسیج نیرو برای او را آغاز کردند. جکسون، هم
طرفدار جنگ سرد بود و هم اسرائیل؛ لذا برای موازنه نیروها در
برابر مک گاورن، هسته مرکزی نئوکان در داخل حزب دموکرات را
ایجاد کردند. یک سال بعد یعنی در سال
۱۹۷۳
در درون حزب دموکرات تشکلی به وجود آمد به نام «ائتلاف برای
اکثریت دموکراتیک»[۱۱]
(C.D.M)در همان زمان ریچارد پرل (Richard Pearle)
و الیوت ابرمز (Elliot
Abrams)
که هم اکنون در گروه بوش هستند، کارمندان عالی رتبه سناتور
جکسون شدند و برای او تحقیقات میکردند. وقتی کارتر رئیس جمهور
نشد، بسیاری از افراد نئوکان (C.D.M)
را در کابینه و تشکیلات خود نیاورد، در حقیقت سیاست کارتر در
بهبودی روابط آمریکا و شوروی از یک سو و ضروری دیدن حل مساله
فلسطین از سوی دیگر، نئوکانها و تشکل آنها را به فکر فرو
برد. اگر قبلا تشکل نئوکان به تدریج از حزب دموکرات فاصله
میگرفتند، حالا در واقع خودشان را، گامبهگام به حزب
جمهوریخواه نزدیکتر میدیدند (تحولاتی که در ایران پیگیری
نمیشد). از سوی دیگر حزب جمهوریخواه به این نتیجه رسید که
پیوند و ائتلاف با اینها ایده و استراتژی خوبی است؛
چرا که نئوکانها هم به لحاظ روشنفکری قوی بودند و هم با
بسیاری از مطبوعات ارتباط داشتند. اینجا بود که یک رواج سیاسی
ـ راهبردی ـ مصلحتی شکل گرفت. این گروه نئوکان، در جریان رقابت
ریگان با کارتر، به طرفداری ریگان پرداختند، تا از سویی به تیم
ریگان جهتگیری افراطی راست بدهند و از سوی دیگر به او کمک
کنند تا یک دید علمی روشنفکری راست پیدا کند و در واقع او را
صاحب یک دکترین بنمایند. کابینه ریگان نیز به نوبه خود دست
نئوکانها را در دولت خود بازگذاشت. از آنجا که نئوکانها
عمدتا به مسائل سیاست خارجی، مداخلهگری و هژمونی علاقهمند
بودند، به وزارتخانههایی رفتند که بیشتر با این مسائل سروکار
داشت. به دنبال این معامله راهبردی، قشر بالای نئوکانها به
پستهای حساس گمارده شدند. کرک پاتریک که برای مجله «کامنتری»
مقاله مینوشت، نماینده ریگان در سازمان ملل شد. کنت آدلمن (Kenneth Adleman)
رئیس اداره کنترل تسلیحاتی شد. ریچارد پرل نیز به معاونت وزارت
دفاع انتقال یافت. «ریچارد پایپس» (Richard
Pipes) از دانشگاه هاروارد به شورای امنیت ملی منتقل گردید و الیوت
ابرمز به عنوان ستاره درخشان این حلقه، معاون آمریکای لاتین
وزارت خارجه شد.
از همان زمان ریگان بود که چپستیزی عجیبی در آمریکای مرکزی و
جنوبی راه افتاد و الیوت ابرمز با نظامیها و شبه نظامیها
همکاری تنگاتنگی داشت. او بود که کنترلها را علیه ساندنیستها
تجهیز و تحریک می کرد و از نظر تدارکات نظامی و تکنیکهای
بازجویی حتی از مرزهای قانونی هم فراتر رفت.
میراث او این بود که هر ضد چپ فاشیستی را بایستی تقویت
کرد.اودرجریان کنتراها محکوم شدو با این همه ریگان او را بخشید
و اکنون بوش پسر، او را بدون سروصدا وارد دولتش کرده است.
نئوکانها به دلیل مسئولیتهای بالایشان در زمان ریگان، کابینه
او را به سمتی بردند تا از دیدگاه جنگ سرد به همه مسائل
بینالمللی و بومی نگاه کنند، مسائلی مانند حق خودمختاری
فلسطین، انقلاب نیکاراگوئه، مسائل آفریقای جنوبی و اختلاف
خاورمیانه. در حقیقت این گونه جلوه میدادند که این کمونیزم
بینالمللی و توسعهطلبی شوروی است که درپس، جنبشهای جهان
سومی است. وقتی نئوکانها وارد حزب جمهوریخواه شدند،
محافظهکاران این حزب به دلایل ایدئولوژیک و اعتقادات اجتماعی
راست قدیم، همانند باری گولداوتر (Barry
GoldWater)
و نیکسون، (Nixon)
مسالهدار و مراقب نئوکانهای تازه وارد بودند، ولی به تدریج
پذیرفته شدند و در بستر راست سنتی فعالیت میکنند. به طوری که
هماکنون میبینیم نئوکانها تریبون نشنال ریویو متعلق به
ویلیام بوکلی (William
F.Buckley) از راست قدیم را به دست گرفتهاند، ولی بخشهای کوچکی از
راست سنتی که به ارزشهای محافظهکاری و مقولههای فرهنگی راست
وفادارند، هنوز نئوکانها را قبول نداشته و معتقدند اینها
رهبری و کنترل نهضت محافظهکاری را با برنامه ریزی خاصی به دست
گرفتند. راست قدیمی و سنتی تمایل دارد که اولا دولت، محدود و
کوچک باشد و ثانیا هزینههای رفاهی کم شود. این خواستهها،
آنها را از دموکراتها متمایز میسازد. این راست سنتی معتقد
است که نئوکانها تمرکز بیش از حدی روی سیاست خارجی، آن هم نوع
سلطهجو و مداخلهگر آن یعنی ذهنیت اشغالگری دارند. اینها از
این نئوکانها، پرچم محافظهکاران را به دست بگیرند ناراحت
بوده و اعتراض دارند. به عنوان مثال چندی پیش پاتریک بوکانن (Patrick
j.Buchanan)
که قصد داشت از جانب محافظهکاران سنتی، کاندیدای ریاست جمهوری
بشود، همزمان با پیروزی ریگان، در مقدمه کتابی نوشت:
«نئوکانها هویتی پیدا کردند و در دولت ریگان آمدند و ضمن این
که در حرکت او نفوذ کردند، به آن مسلط هم شدند». آقای ریموندو
(Raimondo)
که نویسنده کتابی است که این مقدمه بر آن نوشته شده، نئوکانها
را حزب جنگ (The
War Party) نامیده است و آنها را به سان پرنده مداخلهگری میداند که
در آشیانه دیگر پرندگان تخمگذاری میکند. یعنی آنها از حزب
دیگری وارد حزبها شدند و تخمگذاری میکنند. از طرف نیروی
لیبرال و چب نو نیز واکنشهایی در برابر نئوکانها بوده است.
آقای گور ویدال (Gore
Vidal)
نویسنده متنفذ و توانمند آمریکایی که در خط نوشتههایش با
شهامت به خط قرمزهای اجتماعی نزدیک میشود؛ در یک مقاله
تاریخی در مجله نیشن با عنوان «اشقان امپراطوری باز میگردند»[۱۲]
به رهبران و ریش سفیدان موج نئوکان حمله کرد. متقابلا
نئوکانها به او بر چسب ضد یهود و نژادگرا زدند. گور ویدال در
آن مقاله تاریخی نوشت که سردمداران نئوکان همان تبلیغاتچیهای
اسرائیل و در واقع ستون پنجمی هستند. او ادعا کرد که این
لابیهای طرفدار اسرائیل، در حقیقت حاضرند با راست افراطی
حاشیهای متحد شوند، فقط به خاطر این که آمریکاییها را از
شوروی بترسانند تا آمریکاییها هزینههای دفاعی زیادی بپردازند
و در واقع همه اینها برای دفاع از مواضع اسرائیل است. در
حقیقت تشکیلات نئوکان ها محوری هستند که در تمامی وجوه سیاسی،
آکادمیک ـ فرهنگی، مطبوعاتی و شبکه تحلیلی ـ راهبردی ـ مشخص
میباشند. در واقع زبانشناسی محور شرارت، نشات گرفته از
تشکیلاتی است که خود در محتوا یک محور شرارت میباشد.
شرق شناسی از دید نئوکان ها (محافظهکاران جدید)
در آمریکا بعد از تراژدی یازدهم سپتامبر، یک کنجکاوی خود جوش و
گفتمان عمومی رخ داد که میخواست از جریان فقهی، فرهنگی و
سیاسی اسلام رمزگشایی کرده و آگاه شود؛ به طوری که فروش
کتابهای اسلامی به سرعت افزایش یافت و سخنرانیهای آمورشی
برای شناخت اسلام ترتیب داده شد. ناگهان به موازات این جریان،
حرکت منظورمندی اتفاق افتاد و ادبیاتی ظهور کرد که هدفش شرق
ناشناسی، شرق بدشناسی، دورسازی و غریبسازی شرق و اسلام بود.
در غرب، شرقشناسانی هستند که در عین کار علمی، اهداف سیاسی ـ
ایدئولوژیک هم دارند. این ها یکی از وجوه نئوکان ها هستند که
از کارهای علمی به نفع هدفهای سیاسیشان سوئ استفاده میکنند.
در واقع موج نئوکان فراتر از انتصاب و گرفتن پستها و
مقامهاست، بلکه اینها از فرهنگ و بینشی برخوردارند که هژمونی
خود را در مطبوعات حفظ میکنند. پروفسور برنارد لوئیس (Bernard
Lewis) هشتاد ساله، از همین شرق شناسان اسلام ستیزی است که از
دانشگاه پرینستون (Princeton)
بازنشسته شده است.
همانطور که پیشتر گفته شد، براساس ارزشها و روح زمان جنگ
سرد، تبلیغاتچیهای ریگان سعی میکردند تضاد اسرائیل و فلسطین
را در فرایند جنگ سرد ببیند؛ یعنی بگویند فلسطینیها چپ و
کمونیست بوده و شوروی از آنها حمایت کرده است. اما بعد از
پایان جنگ سرد زمینه هانتینگتونی (Huntingtonian)
جنگ تمدن ها سعی دارد بر گفتمان مناسبات شرق و غرب مسلط شود.
این تئوری در تلاش است دیگری را غیر خودی و بیگانه دانسته و از
آن شیطانسازی بکند. در حالی که کار علم این است که ساختار
شکنی کرده و ما را با پدیده آشنا کند، ولی نئوکان سعی دارد
جهانبینی دو بنی خیر وشر یا سفید و سیاه را بر مسائل سیاسی
جهان و منطقه حاکم کند. در راستای همین جهان بینی تلاش میکند
جهان شرق و اسلام را جایگزین خطر کمونیست کند. در این فرایند
است که نئوکان، اسرائیل را به عنوان پایگاه تمدن غرب معرفی
مینماید. از این منظر است که مسیحیان دست راستی افراطی احساس
میکنند که اسرائیل باید حتما وجود داشته باشد و حمایت شود.
پروفسور ادوارد سعید(Edward
Said)
در نقد کتاب جودیت میلر (Judith Miller)
برای مجله نیشن [۱۳]
نوشت: \"فرایند شیطانسازی و ضدانسان معرفی کردن دیگران که به
گفته لوئیس با مدرنیته مساله دارند، یک فرهنگ ستیزی کلان و
تعمدی است. از قول لوئیس نقل میشود که «شرقیها و مسلمانها
از مدرنیته و نوع زندگی آمریکایی ناراحت بوده و با آن مساله
دارند. به این ترتیب، آنها سعی دارند فرهنگ شرقی و اسلام را
ناکامل جلوه دهند». ادوارد سعید معتقد است در پس پشت این
شرقشناسی است که فرایند شیطانسازی و فرهنگسازی و تحقیر
نهفته است. شعار نئوکانها تنها این نیست که بگویند «اسرائیل
یهود مدرن است»، بلکه میخواهند شرق را در برابر مدرنیته
آمریکا قرار دهند و بگویند که مسلمانها با تمدن و جامعه
آمریکا مساله دارند و به این ترتیب آمریکاییها را علیه
مسلمانها بسیج کنند.
آقای رائول مارک گرکت (Reuel
Marc Gerecht)
از دنبالهروهای برنارد لوئیس میباشد. آقای گرکت شرقشناس
مشهوری است که مدتی در پرینستون شاگرد لوئیس بوده است. وی یکی
از عناصر نئوکان است که در موسسه تحقیقاتی دست راستی آمریکایی
(American Enterprise Institute)
کار میکند. آقای رائول گرکت در یک مصاحبه با روزنامه اسرائیلی
هاآرتس (Haaretz)
اظهار میدارد: «من از معتقدان جنگ سرد بودهام. یکی از
اساتیدم مرا با آژانس سیا پیوند داد». او به عنوان یک افسر
عملیاتی سیا با اسم مستعار «شرلی»، برای هفت سال ـ از سال
۱۹۸۷ تا
۱۹۹۴ ـ مسئول هماهنگی شبکه سیا در داخل و خارج ایران بوده است.
پایگاه او ابتدا در سفارت آمریکا در ترکیه و سپس سفارت آمریکا
در فرانسه بوده است. او در کتاب خود به نام «دشمنان خود را
بشناس» که اخیرا منتشر شده است، انتقادات شدیدی به سیا دارد.
اما تصور من این است که چون او یکی از عناصر نئوکان بوده،
بنابراین فرهنگ او با سیا نمیخوانده است و شاید جزو
اخراجیهای سیا باشد. آقای گرکت در دسامبر
۲۰۰۱ یعنی یک ماه قبل از بیانیه بوش، در یک مصاحبه با مجله آتلانتیک
(Atlantic)
اظهار داشت: «تنها روشی که میتوان با رادیکالیزم اسلامی
مقابله کرده و آتش آن را خاموش کنیم، حرکت شدید ناگهانی و جدی
نظامی است». حتی خانم آن کولتر (Ann
Coulter) یکی از نویسندگان دست راستی، با بیان تندتری در نشریه نشنال
ریویو توصیه کرد که «باید به این کشورها حمله کنیم، رهبران آن
را نابود کنیم و مردمشان را به مسیحیت برگردانیم». عبارتشناسی
محور شیطانی بوش، ممکن است خیلیها را متعجب کرده باشد، ولی
وقتی از سپتامبر
۲۰۰۱
تا ژانویه
۲۰۰۲
به مقالاتی که بار فرهنگی دارد در مجلات نیویورکر (The New Yorker)
اتلنتیک مانسلی (Atlantic
Monthly) نیوریپابلیک (New
Republic)
نگاه کنیم، با فرایند منظورمندی آشنا میشویم که دو مولفه
دارد: نخست جنگ تمدنها و دوم غریب و غیر خودی دانستن دیگر
فرهنگها.
الکساندر کاکبرن (Alexander
Cockburn)
ژورنالیست معروف چپ که درباره فلسطین نیز مطالبی مینویسد، یک
بار به طنز و به طور سمبلیک گفت: «دفتر مجله نیوریپابلیک در
واشنگتن به پست سفارت اسرائیل متصل است»!
گرچه نویسندگانی از نئوکان مثل ریچارد پایپس (Richard
Pipes) و دانیل پایپس (Daniel
Pipes)
و مایکل لدین (Michael
Ledeen) در مطبوعات معمولی و میانهرو نظیر وال استریت ژورنال (Wall Street Journal)
مقالاتی دارند، ولی در حقیقت پایگاه اصلی ژورنالیسم نئوکان در
مجلاتی نظیر نیوریپابلیک، کامنتری، ویکلی استاندارد و واشنگتن
تایمز (که اخیرا رضا پهلوی را هم مطرح میکند) است. تحلیلهای
آقای ویلیام سفایر (William Safire)
در نیویورک تایمز و چارلز کراسومر (Charles Krauthammer)
در روزنامه واشنگتن پست، مشعل نئوکان را فروزان و زنده نگه
میدارند. در شرایطی که عقابهایی محافظهکار و سرمایهگذاران
رسانههای ارتباطی چون راپرت مرداک (Rupert
Murdoch)
و کنراد بلاک (Conrad Black)
روزنامههای زیادی را در آمریکا، کانادا و انگلستان خریدهاند
و به شبکه نئوکان یا راست جدید تریبون دادهاند و بدین ترتیب
یک هژمونی مطبوعاتی به دست آوردهاند و اذهان مردم را شکل
میدهند، آیا مساله خاورمیانه و گسترش سلاحهای کشتار جمعی
میتواند عادلانه، منصفانه و به طور علمی به بحث گذاشته شود؟
مسلما نه.
در واقع در پاییز
۲۰۰۱ یعنی
بعد از فاجعه سپتامبر و قبل از سخنرانی بوش، دست راستیها
برنامههایی را سازمان دادند که برای محیطهای دانشگاهی نگران
کننده بود. به عنوان مثال، شورای آمریکایی امناع فارغالتحصیل
(The
American Council of Trustees and Alumni)
موسوم به اکتا (ACTA)
که خانم لین چنی (Lynne Cheney)
عضو فعال آن است، جزوهای را به نام دفاع از تمدن (Defense of Civilization)
منتشر کردند که اسامی دانشکدهها، دانشگاهها و نیز نام صد نفر
از اساتید را چاپ کرد که نسبت به روند حاکمیت موجود انتقاد
داشتهاند؛ چاپ کردن اسامی صد نفر از اساتید با مواضعشان در
واقع اعلام خطر و تهدیدی برای منتقدین بود. مشابه این کار را
آقای مارتین کریمر (Martin Kramer)
انجام داد. او که در همان نهاد لابی اسرائیلی به نام «موسسه
واشنگتن برای مطالعات خاور نزدیک» کار میکرد، جزوهای را به
نام«برجهای ساخته شده از عاج روی شنهای صحرا» (I
Vory Tower Son Sand)
چاپ کرد و در آن جزوه مجموعا فرهنگ خاورمیانهشناسی و تیپ
آکادمیک خاورشناسی و محیط دانشگاهی را مسئول دانست که از اوضاع
سیاسی جهان نتوانستند تحلیل درستی ارائه دهند. وی مینویسد که
«چرا فاجعه یازدهم سپتامبر را پیشبینی نکردند؛ بنابراین دولت
فدرال باید بودجه و وامهای آنها را قطع کند.» در این مثالها
خیزش تهاجم فرهنگی نئوکان در درون آمریکا به خوبی نشان داده
میشود، چون منطبق این مقاله، نشان دادن محور و شبکه نئوکان
بود، ابتدا شبکه مطبوعاتی و نیروهای اینها در مطبوعات توضیح
داده شد. قدم بعدی نشان دادن رابطه مراکز تحقیقاتی و لابیها
با این جریان است.
مراکز تحقیقاتی و لابیهای جریان نئوکان
گرچه تولد و پیدایش نئوکان در درون حزب دموکراتیک و لیبرال
بود، ولی در حقیقت اکنون بازسازی و بازیافت و حیات خودش را در
درون سازمانهای تحقیقاتی و لابیهای دست راستی انجام میدهد.
نهادهایی همچون؛ کمیته خطر حاضر، (The
Committee on Present Danger)،
کمیته برای جهان آزاد، (The
Committee for the Free World)
قرن جدید آمریکا، بنیاد میراثهری تیج (Heritage Foundation)
و کانون تحقیقات آمریکایی.
با یک نگاه اجمالی به اسامی مشاوران و هیئت امنای این نهادها،
متوجه خواهیم شد که اینها همان نئوکانهایی هستند که از آنها
نام بردیم. مانند ویلیام کریستول فرزند اروین کریستول سرمقاله
نویس هفتهنامه ویکلی استاندارد، کارل گرشمن (ِِِCarl Gershman)
مشاور مخصوص کرک پاتریک در زمان نمایندگی او در سازمان ملل و
رئیس سازمان وقف ملی برای دموکراسی
(National
Endowment for Democracy)
ـ که هدفش تقویت دموکراسی در کشورهای به خصوص، به طور گزینشی
در راستای اهداف سیاست خارجی آمریکا و نظام نوین میباشد،
دونالد رامسفیلد (Donal
Rumsfeld)
وزیر دفاع فعلی که در بیست سال گذشته فعال بوده، آقای لوئیس
لیبی (Lewis
Libby)
رئیس دفتر چنی، نوت گینگریچ (Newt
Gingrich)
ویلیام بوکلی بال ولفو ویتز و ریچارد پرل.
قدم بعدی معرفی لابیهاست؛ در واشنگتن سازمانها و تشکلهای
زیادی هستند که در رابطه با اقلیت جامعه یهود و اسرائیل فعالیت
دارند ولی هیچکدام از این سازمانها به اندازه نئوکان، قدرت
لابی و سازمانی ندارند. به طوری که تاثیر نئوکان در
نمایندگیاش از منافع اسرائیل، بیش از تاثیر دیگر سازمانهاست.
در سال
۱۹۹۸
بود که مجله فورچون، (Fortun
Magazine)
کمیته ایپاک (AIPAC)
یا کمیته امور آمریکا و اسرائیل (American
Israel Public Affairs)
را قویترین لابی کشور دانست. آقای مایکل ماسینگ (Michael Massing)
نویسنده لیبرال در دهم مارس
۲۰۰۲
در روزنامه لوسآنجلس تایمز، جزئیات این لابی قدرتمند را که
مقرش نزدیک تپه کنگره میباشد، توضیح داد و نشان میداد که
چگونه رهبران این لابی مجوز کارت سفیدی دارند که ورودشان به
وزارت خارجه و وزارت دفاع و شورای امنیت ملی در هر زمان آزاد
است.
آقای مکس کمپل من، (Max
Kampelman)
یکی از افرا اصل نئوکان، در دهه شصت از کارمندان عالی رتبه
سناتور دموکرات، هوبرت همفری (Hubert Humphrey)
بود. در زمان جنگ سرد، آقای همفری یک «قطعنامه ضد کمونیستی»(Communst
Control Act)
صادر کرد که شهروندان آمریکایی را نیز شامل میشد، در واقع این
قطعنامه را مکس کمپل من برایش نوشته بود. با این که کمپل من
در آن زمان دموکرات بود، ولی نسبت به جمهوریخواههان، ضد
کمونیستتر به نظر میرسید.
مورد مشابه دیگر این که، گفته میشود در واقع سازمان ایپاک بود
که قطعنامه تحریم ایران و لیبی را نوشته و به دست سناتور
داماتو (Senator
Damato) داد.
آقای گراهامفولر (Graham
Fuller)
مشاور سیا در امور تحلیلی و پیشبینیهای درازمدت، مینویسد:
«هر تلاشی برای دستیابی به یک تحلیل واقعبینانه و متعادل از
ایران مشکل مینماید؛ چرا که یک مرکز سخنگویی و تبلیغاتی داغ و
پرهیجان لابی طرفدار اسرائیل علیه تهران در سنا و کنگره در حال
مخدوش کردن است، در حالی که شرط لازم برای بهبودی رابطه ایران
و آمریکا این است که یک تحلیل واقعبینانه و متعادلی داشته
باشیم که ببینیم ایران چه نیست و چه هست». این تحلیلگر
همچنین مینویسد: «بیشتر کارمندان دولت آمریکا نمیتوانند در
مورد خاورمیانه بیطرفانه صحبت کنند. اینان آنچنان تحت فشار
لابی اسرائیل هستند تا طرف آن را بگیرند. در جلسات مخفی و پشت
درهای بسته باید به تحلیل منصفانه بپردازند. این فضا برای
منافع درازمدت آمریکا مناسب نیست، زیرا این شرایط نه به نفع
آمریکا و نه به نفع خاورمیانه و نه به نفع کشورهای عربی و نه
به نفع خود اسرائیل [۱۴]
است. کارمندان وزارت خارجه، وزارت دفاع و کنسولگریها به
راحتی نمیتوانند مسائل واقعی را گزارش بدهند».
چندین تحلیلگر در درون سیستم آمریکا معتقدند که فضا برای
گفتمان خاورمیانهای باید باز شود. احساسشان این است که
نیروهای طرفدار اسرائیل فضایی ایجاد کردهاند که این گفتمان
انجام نمیگیرد و معتقدند وقت آن رسیده که این فضا شکسته شود.
شاید خوانندگان تعجب کنند که چنین نفوذی در بالاترین سطوح
چگونه امکان دارد!
مقامهای انتصابی نامرئی در پشت صحنه
شکی نیست که آقای دیک چنی مراد و معلم خود، آقای رامسفیلد را
در راس پست وزارت دفاع میگذاشت. رامسفیلد به نوبه خود \"ولفو
ویتز\" را معاون خود نمود که در زمان ریگان و بوش پدر، دست
راست چنی بود. این عقابهای کارکشته جنگ سرد که برخیشان
نئوکان یا در رابطه با نئوکانها هستند، از آنجا که به طور
سنتی به مهار شوروی، مسائل استراتژیک سلاحهای هستهای و امنیت
ملی علاقهمند شده بودند، بنابراین همیشه مخالف دتانت و تسامح
و کنترل چند جانبگی سلاحهای هستهای بودند، لذا اینها
نهادهای تحقیقاتی را وسیلهای برای پیشبرد خطمشی خود
میدیدند.
اینها به عنوان حامیان و مبتکران جنگ ستارگان موسوم به (Strategic
Defense SDI Initiative)
قرارداد سالت دو (S.A.L.T.II)
زمان دولت کارتر را به هم زدند تا برنامه جنگ ستارگان را
جایگزین آن کنند. [۱۵]
در بین سیاسیون واشنگتن «گروه مرموز ولفو ویتز» پدیده شناخته
شدهای است. [۱۶]
ولفوو ویتز معاون وزارت دفاع و ریچارد پرل رئیس جدید هیات هجده
نفری مشاوران وزارت دفاع ـ که کیسینجر هم عضو آن است ـ در دهه
شصت میلادی، با متفکر استراتژیست هستهای به نام آلبرت ولستلر
(Albert
Wohlseteller)
در مرکز تحقیقاتی رند (Rand)
رابطه سرشار از اعتماد و نزدیکی دارند. سازمان تحقیقاتی رند با
نیروی هوایی مرتبط میباشد. با این که هیات هجده نفره مشاورین
دفاعی ـ به دلیل مشاوربودن ـ بیرون از ساختار قانونی وزارت
دفاع است؛ ولی دفترشان در ساختمان پنتاگون قرار دارد. در
مطبوعات، آقای ریچارد پرل به عنوان «شاهزاده ظلمت» (The Prince of darkness)
معروف است. او در دوران ریگان، معاون وزارت دفاع در قسمت
سیاستگذاری و امنیت بینالمللی بود.
در کتابی که نویسنده مطبوعاتی معروف آقای سیمور هرش (Seymour
Hersh) در مورد زندگی و سیاست هنری کیسینجر تحت عنوان ِ«هزینه قدرت»
(The Price of Power)
نوشته است درباره ریچارد پرل توضیح میدهد: «وقتی اف بی آی (FBI)
برای کارمندان دولت شنود میگذاشت، متوجه میشد، ریچارد پرل که
برای سناتور جکسون کار میکرد و از این طریق به اسناد محرمانه
شورای امنیت ملی آمریکا دسترسی داشت، آن اسناد را به سفارت
اسرائیل میداد. این کار، کیسینجر را فوقالعاده عصبانی کرد،
ولی پرل را پیگرد قانونی ننمودند. [۱۷]
داگلاس فیس، عضو دیگری از حلقه ولفو ویتز، هم اکنون نفر سوم
پنتاگون و از نئوکان است. شخص دیگر از این حلقه، آقای لوئیس
لیبی، رئیس دفتر چنی میباشد. او به قدری دست راستی و نئوکان
است که مقاله مجله اکونومیست به او لقب «ولفو ویتز» داد، مثل
این که در زبان خودمان بگوییم «چنگیز چنگیز است».
آقای داگلاس فیس قبلا با نهادی تحقیقاتی به نام «کانون
سیاستگذاری امنیتی» (Policy
Center for - CPS - Security Policy) که نهادی دست راستی و طرفدار اسرائیل است، کار میکرده است.
او در زمان دولت ریگان در درجه اول در شورای امنیت ملی یک
متخصص خاورمیانه به شمار میرفت و کار دومش معاون معاون وزارت
دفاع در قسمت طراحی خطمشی بود. به خاطر این که آقای فیس در
این چند دهه آشکارا به طرفداری از اسرائیل، لابیگری کرده است
و حتی چند سال پیش، سازمان «صهیونیستهای جوان» به او مدال
داده است، برای آمریکاییهای عربتبار این مساله مطرح شد که
چرا گروه بوش این شخص را در سیاستگذاری پنتاگون گمارده است؟
در سال
۱۹۹۶
آقای فیس و ریچارد پرل، مشترکا مقالهای برای مرکز تحقیقاتی
عالی استراتژیک و سیاسی آمریکا (Institute
for Advanced Strategic and Political Studies)
نوشتند. در آن مقاله با عنوان «استراتژی جدید برای بازسازی
سکان اسرائیل» که فضای فکری و سیاسی خودشان را نشان میداد، به
نتانیاهوی دست راستی توصیه میشد که جریان صلح و مذاکرات آن را
یک باره قطع کند. یعنی موضع نتانیاهو برای آنها لیبرالی تلقی
شده است!
نئوکان معروف دیگر، الیوت ابرمز بود که در مرکز جریان کنتراها
به دردسرهای قانونی هم افتاد. زمانی که او معاون وزارت خارجه
بود، در زیر مجموعه او کمکهای زیادی به فاشیستهای آمریکایی
لاتین میشد و با این که از نظر قانونی تحت پیگرد قرار گرفته
بود، ولی بوش پدر او را بخشید. این طنز تاریخ است که الیوت
ابرمز با وجود سوابق همسویی با سرکوبگری فاشیستی و خلاف
قانونش در آمریکای لاتین، توسط گروه بوش به ریاست قسمت
دموکراسی و حقوق بشر شورای امنیت ملی آمریکا منسوب میشود.
بنابراین عجیب نیست طنز دیگری را باور کنیم که آقای جان بولتن
(John
Bolton) را در بخش «کنترل تسلیحات هستهای وزارت خارجه» بگمارند.
آقای بولتن فوقالعاده دست راستی که عقاید افراطی و مواضع
عقابی روی آرایش سلاحهای هستهای دارد، بیشتر با سمت معاون
سازمان تحقیقاتی افراطی، (American
Enterprise Institute)
به وزارت خارجه تحمیل میشود، تا نئوکانها بتوانند دست پاول
را تا حدی ببندند. برای شناخت بولتن باید با آن نهاد تحقیقاتی
آشنا بود؛ نهادی که وی در سمت معاونت آن کار میکرد. یعنی (American
Enterprise Institute)
این نهاد، با صراحت و شفافیت تمام، مخالف قرارداد تسلیحاتی آی
ان اف
Intermediate - Range Nuclear -I.N.F - Forces) بود که در سال
۱۹۸۸
توسط آمریکا امضا شد. برای درک بیشتر فضای فکری او و نهاد
تحقیقاتیاش، یادآور میشود که در نوامبر
۱۹۹۹
بولتن، مقاله کوتاهی برای نهاد فوقالذکر با عنوان «کوفی عنان
قدرت جهانی را به دست میگیرد» نوشت. در آن مقاله اظهار داشت:
«کوفی عنان دبیر کل سازمان ملل این گونه ادعا میکند که سازمان
ملل و شورای امنیت، تنها قدرت مشروعی است که میتواند نیروی
نظامی و جنگی را به کار ببرد. اگر آمریکا به کوفی عنان اجازه
بدهد که فضای فکری او بدون چالش تثبیت شود، دست آمریکا در
حرکتهای مستقل نظامی کاملا بسته میشود». نقل قول فوق کاملا
آقای بولتن را معرفی میکند.
گروه نئوکانها، تازهواردان سیاسی نبوده و چندان تحمل مخالفان
خود را ندارند، چرا که در بالاترین سطوح شورای امنیت آمریکا
نیز حضور دارند. مخالفان آنها کسانی هستند که منافع آمریکا را
برای خود کشور آمریکا میدانند. سیمور هرش طی مقالهای که در
مجله نیویورکر (New
Yorker)
نوشت، توضیح میدهد که چند نفر از متخصصان خاورمیانهای شورای
امنیت، آن اداره را ناگهان ترک گفتند. این گونه به نظر میرسید
که علت، مخالفت آنها با رهبری جدید نئوکانی و غیر نظامی
شورای امنیت بود. به عنوان مثال آقای بروس ریدل (Bruce
Reidel)
که آدم باسابقه و با تجربهای در مسائل خاورمیانه بود، به
دلیل مخالفت با نئوکانها استعفا کرده و زالمای خلیلزاد
جایگزین او شده است.
نتیجهگیری
عبارت شناسی واژه شیطانی، گرچه ممکن است برای برخی تازگی داشته
باشد، ولی ما با تاریخچه و گرامر این نوع اظهارات سیاسی آشنا
هستیم. ترجمان آن این است که بودجه امسال پنتاگون
۴۸
میلیارد دلار افزایش یافته است و بودجه وزارت دفاع به رقم
۳۷۹
میلیارد رسیده، که طی بیست سال گذشته افزایش بودجه به این
چشمگیری نبوده است.
از منظر سیاست استراتژیک، امکان دارد کابینه بوش، قرارداد
محدودکردن موشکهای قاره پیمایای بی ام
ABM (Anti Ballistic Missile Treaty) را یک جانبه لغو کند. از طرفی مایلاند به هدف قرارداد کاهش
سلاحهای استراتژیک یعنی استارت دو (S.T.A.R.T.II)
نرسد. در عین حال میخواهند پروژه «جنگ ستارگان» را مطرح کنند،
که به خاطر هزینههای هنگفت و ناکاراییاش، مقبولیتی بین مردم
آمریکا ندارد، لذا با این ذهنیت میخواهند آن پروژهها را
لانسه کنند. هر از گاهی وزارت دفاع بیانیهای با عنوان «وضعیت
حال و آینده و سلاحهای هستهای.
(Nuclear
Posture Review)
منتشر میکند. در آخرین بیانیه اعلام وضعیت، نئوکانهای وزارت
دفاع، نظریه مخرب و جدیدی مطرح کردهاند که اگر تاکنون
سلاحهای اتمی جنبه بازدارندگی داشتهاند، ولی اکنون خواهان
امکان کاربرد سلاحهای هستهای هستند. (Feasibility
of Nuclear Application) به عبارت دیگر با سلاحهای هستهای پیچیده غیرکاربردی (به
منظور بازدارندگی)، به گونه کاربردی برخودر میکنند. علاوه بر
این نئوکانها میخواهند با کاربرد سلاحهای هستهای کوچک،
کشورهای بدون سلاح هستهای را تهدید نمایند. گرچه قانون
بینالمللی عدم گسترش سلاح اتمی(NPT
(Non Proliferation Treaty آمریکا را از هدفگیری کشورهای غیر مسلح به سلاح اتمی باز
نمیدارد، ولی به لحاظ تاریخی، تاکنون آمریکا قول داده است که
دست به چنین کاری نزند. این تعهد شفاهی آمریکا را «بیمه امنیتی
منفی»
(a
(negative security assurance
مینامند. اما جدید بودن راست جدید یا نئوکان در این است که
چنین «تضمین امنیتی منفی» را به جهان سومیها و کشورهایی که
سلاح اتمی ندارند، نمیدهند.
در زمان دولت ریگان، بینش و ایدئولوژی حلقه نئوکانها به موارد
راهبردی دست راستی زیر منجر شد:
الف) همکاری با آپارتاید و نژادپرستان آفریقای جنوبی؛
ب) کمک به کنتراهای نیکاراگوئه؛
ج) کمک به دیکتاتور خشن هائیتی؛
د) تحمل حمله گسترده اسرائیل به لبنان حتی تا بیروت ؛
هـ) افزایش جوخههای مرگ شبه نظامی در السالوادور و گواتمالا؛
و) ادامه همکاری با سوهارتو، دیکتاتور نظامی اندونزی؛
ز) حمایت ریگان از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران.
سیاست نئوکانهای امروز
حال ببینیم سیاست نئوکانهای امروزی چگونه است:
الف) ایجاد حرکتهای اجتماعی که سعی نمیکنند یک راه حل
جامعتر و وسیعتر برای حل مسائل بیابند.
ب) حادتر کردن تنشهای سیاسی و زمینهسازی برای برخوردهای
آینده جدید بودن این راست در «نو» بودنشان نیست؛ نئوکان به
عنوان یک اقلیت فعال؛ سازمان یافته و دارای ایدئولوژی، یکی از
نیروهای موثر در سیاست خارجی میباشد. امکان آن هست که مسئولیت
پست دولتی، مواضع آنها را کمی متعادل کند. با این حال خیلی
از کارشناسان آمریکایی معتقدند که منافع درازمدت و ملی آمریکا
نباید فدای اهداف ایدئولوژیک یک حلقه کوچک مقتدری باشد که
کابینه بوش را به انحصار خود در آوردهاند.
نفوذ بیش از اندازه این عقابهای ایدئولوژیک و برنامههایشان،
بسیاری از آمریکاییها را نگران کرده است. کارشناسان معتدند
این فرهنگ سیاسی که در درازمدت به وجود آمده، فضایی ایجاد کرده
است که هیچگونه بحثآزادی در مورد خاورمیانه نمیتواند انجام
بگیرد. ادامه دادن یک سیستم خشن و بدون رعایت مسائل اجتماعی
برای یک دوره طولانی، ممکن است بحران سیاسی و از آن مهمتر
اخلاقی ایجاد کند. آیا این بحثها و گفتمانها فراتر از اختلاف
دو وزارتخانه دفاع و خارجه است؟ آیا این گفتمان به وجود آمده
به یک گلست نوست (Glastost)
در فضای روشنفکری و سیاسی آمریکا تبدیل خواهد شد؟ آیا این حالت
بحرانی یک گفتمانی ایجاد خواهد کرد که به یک بازنگری در فضای
روشنفکری و سیاسی آمریکا منجر شود؟ آیا روابط ایران با آمریکا
میتواند بدون یک گلست نوست واقعی در فضای روشنفکری و سیاسی
آمریکا بهتر شود؟ آیا آمریکا به طرح امیر عبدالله برای صلح
خاورمیانه پاسخ قانع کنندهای خواهد داد؟ آیا بدون طلوع چنین
گلست نوستی صلح پایدار و عمیقی در خاورمیانه امکانپذیر هست؟
پینوشتها:
Neo - Conservative
محافظهکاران جدید یا به طور خلاصه نئوکان(Neo - con)
South End Press
Leon t. Hadar \"The Neocons: From the Cold War to the Global
Intifada \" WASHINGTON REPORT On Middle East Affairs, April
1991, P29
Kirkpatrick
نماینده ریگان در سازمان ملل
در آمریکا به این حرکت دست راستی ریگان، انقلاب ریگان میگویند
که نقدی بر لیبرالیسم است.
Reagan Revolution
او به طور بی سابقهای طرفداران تساوی حقوق زنان را فاشیست
نامید و واژه نازی فمینیست را ابداع کرد.
Gary
Sick. \"The Clouded Mirror: U.S. - Iran Relations and the
Axis of Evill\", \"Columbial University Lecture, The Middle
East Institute, February 27,2002:http://www.Columbia.edu/cu/news/vforum/02/us_iran
WASHINGTON IN BRIEF \"Washington Post, February 26,2002;
Page A12\"
Washington Institute for Near East Policy
موسسه آمریکایی تحقیقات و مطالعات راهبردی خاور نزدیک، به
عنوان لابی اسرائیل
Reuel Marc, Gerecht, \"On to Iran! Checkmating the Clerics,
\" The Standard Weekly, Volume 007, Issue , 22February 18,
2002
(Coalition
for a Democtratic Majority (CDM
The Nation, March 22, 1986
Nation, August 12, 1996
Graham E. Fuller, \"Repairing U.S.A. - Iranian Relations\",
Middle East Policy, Volume VI, Number 2, October 1998
Christopher Hitchens, \"A Modern Medieval Family\", Mother
Jones Magazin, July,August 1986, P74
Julian Borger, \"Washington Hawks Get Power Buost\", The
Guardian, December 17, 2001
Seymour Hersh, The Price of Power, Summit Books, 1983,p 322
برای پژوهش بیشتر، خوانندگان میتوانند در مورد این مفاهیم در
شبکه اینترنت تحقیق نمایند
|